نقد فیلم آقا یوسف هفت هنر
نویسنده : هنگامه - ساعت 1:12 روز شنبه 1 بهمن 1390برچسب:نقد ,,, یوسف,

فیلمِ "آقا یوسف"

نویسنده و کارگردان: علی رفیعی

تهیه کننده: مرتضی متولی

 

خلاصه:

یوسف (مهدی هاشمی)، پیرمرد بازنشسته ای است که با دختر جوان خود رعنا (هانیه توسلی) زندگی می کند. او همچنین دارای یک پسر نیز می باشد که ظاهراً، پسر برای کار به کانـادا رفته و زن و بچه ی خود را در ایران رها کرده است. یوسف به نوعی خرج و مخارج عروس و نوه اش را هم تأمین می کند. یوسف به همراه رفیق صمیمی اش مرتضی به کار مشغول است. او به همراه مرتضی استخــدام می شود، همزمان با او ازدواج می کند و با هم نیز بازنشسته می شوند. یوسف، هر روز به محل کارش یعنی نظافت خانه ها می رود و مرتضی با ماشینش مشغول مسافرکشی است. یوسف، کارش را به غیر از مرتضی، از همه پنهان می کند. او به شدت به دختر و عـروس و نوه اش علاقه مند است و با کارکردن بیش از حد، سعی در تأمین زندگی آنها دارد. همه از یوسف به دلیل تربیت دختر خوب و شایسته اش تعریف می کنند. یوسف از دخترش، انتظار حضور در خانه و فقط، بودن در کنار او را دارد. اما غافل از اینکه، رعنا نیز خواسته های خود را دارد. یوسف، متوجه تلفن های مشکوک و آرایش های رعنا می شود و به او شک می کند. یوسف، روزهای یکشنبه در منزل دکتر ثروتمندی کار می کند که خانواده اش را به کانادا فرستاده است و خودش نیز در بیمارستان مشغول کار است از پیغام هایی که بر تلفن دکتر گذاشته می شود، مشخص می شود که او مردی زن باره است و از نظر اخلاقی مشکل دارد. در یکی از تلفن ها، یوسف صدایی شبیه به صدای دخترش رعنا را می شنود و جا می خورد. بارها و بارها این پیغام را گوش می کند تا مطمئن شود رعناست یا خیر. یوسف از طریق این پیام، متوجه می شود که رعنا با دکتر رابطه دارد و منتظر آمدن ویـزایش است تا با دکتر، عازم کانادا شوند. از آن روز به بعد، یوسف، دخترش رعنا را تحویل نمی گیرد و کارهای روزمره ای مانند: با هم غذا خوردن، خرید نان و... را که به خاطر او انجام می داد را نیز، ترک می کند. از سویی دیگر، مرتضی با همسرش مشکل دارد. مرتضی که از همسرش جدا شده است،� دارای یک فرزند دختر هم سن و سال رعناست. از داستان فیلم، اینگونه دریافت می شود که مرتضی، در گذشته با یاد گرفتن موسیقی دخترش مخالف بوده و علاوه بر شکستن ویولون دختر، با او و مادرش نیز رفتار مناسبی نداشته است. او مشتاق است که بعداز مدتها دخترش را ببیند. اما مادر دختر، اجازه این کار را نمی دهد. چرا که همسر سابق مرتضی، همچنان بر این اعتقاد است که مرتضی، بیمار روانی است. روزی از کلانتری با یوسف تماس می گیرند و از او می خواهند که به آنجا برود. یوسف، در کلانتری متوجه می شود، قضیه مربوط به دکتر می شود که توسط زنی مجروح شده است. در حین پرسش و پاسخ پلیس از یوسف، صدای زنی شنیده می شود که درست شبیه به صدای رعناست. در ابتدا یوسف، انتظار دیدن رعنا را دارد. اما وقتی بر می گردد با دختر جوانی به نام شیرین(لادن مستوفی) که همکار رعناست، روبه رو می شود. یوسف، در بیرون از کلانتری با شیرین صحبت می کند و مطمئن می شود که صدایی که از خانه ی دکتر شنیده، صدای رعنا نبوده است. یوسف، شب هنگام، با شعف فراوان عــروس و نوه اش را به میهمانی خانه اش دعوت می کند و به پاس اینکه در مورد رعنا اشتباه می کرده است، جشن می گیرد. او بر سر میز شام به رعنا می گوید که من مشکلی برای تنها زندگی کردن نــدارم و تو می توانی به فکر خودت باشی. رعنا از حرف پدر تعجب می کند و به نوعی شوکه می شود. صبح روز بعد که یوسف برای نظافت خانه ی دکتر می رود. خدمتکار دیگری به او می گوید که قرار است فردی بیاید و وسایل دکتر را برای عزیمتش به شمال با خود ببرد. یوسف در ابتدا توجهی نمی کند. اما به محض وارد شدن آن فرد، متوجه حضور رعنا می شود و پی می برد که در مورد رعنا و او اشتباه نمی کرده است و در واقع او با دکتر ارتباطات داشته است.

در سکانس پایانی، یوسف را شاهدیم که با ناامیدی و یأس در حال خروج از خانه است. رعنا در حال صحبت تلفنی با دکتر است که ناگهان، متوجه پدر می شود که در حال قدم زدن در خیابان است. او به دکتر می گوید که فردی شبیه به پدرش را در خیابان می بیند. اما خیلی مطمئن نیست که او پدرش باشد. یوسف، ناامیدانه به راهش ادامه می دهد.

 

نقـد:

 

 

"آقا یوسف"، دومین فیلم علی رفیعی، کارگردان کهنه کار تأتر است که پس از "ماهی ها عاشق می شوند" تولید کرده است.

فیلم "آقا یوسف"، نقد اجتماعی رفتار نسل جوان است. لوکیشنهای متعددی که آقایوسف در آن به کار مشغول می شود، هر یک دارای یک قصه ی فرعی کوچک راجع به این معضل یعنی تقابل جوان با خانواده است و هر یک از آنان به نوعی درگیری خاصی با این موضوع دارند. قصه ی اول راجع به زن خیاطی(ستاره اسکندری) است که با وجود داشتن همسر، مجبور به تأمین معیشت زندگی است. دخترجوان خانواده از این موضوع شاکی است و از داشتن چنین پدری رنج می برد.

خانواده ی بعدی یک زن و شوهر ارمنی پیر هستند که، فرزندانشان آنها را رها کرده اند و سالی یک بار هــم به آنهــا ســر نمی زنند. در خانواده دیگر، جوانی را می بینیم که پدر خود را گاو می خواند که آقا یوسف اعتــراض می کند و مورد ضرب و شتم جوان قرار می گیرد. مادر خانواده اعتراض می کند و یوسف را مردی محترم و صاحب نظر در تربیت فرزند می خواند.

خانواده ی بعدی، زن و شوهر جوانی هستند که مرد خانواده، به علت اینکه مجبور است به مراقبت از پدر زمین گیر و تقریباً در حال احتضار خود بپردازد، در ورطه ی اختلاف و در آستانه جدایی است. در نهایت دکتر که خانواده اش را به فرنگ فرستاده است و خودش به بی بند و باری مشغول است، در این میان آقا یوسف به خانه ی پیرمرد روشنفکر و کتابخوانی برای نظافت می رود که به او نصیحت می کند، دخترش را آزاد بگذارد و درباره ی او قضاوت نکند. این امر باعث بخشش دختر و بعد از آن بری شدن از اتهام پدر در واقعیت می شود. (توصیه ی فرقه های عرفانی نوپدید یعنی وقوع یک فعل در ذهن و تخیل که به قطعی شدن آن در عالم واقع می انجامد. "اکنکار")

رنگ قرمز پوشش رعنا همراه با مضمون جوان گرایی و احقاق حق آنان دستورالعمل و پیشنهاد رفیعی است برای جامعه ی امروز که با سنتهای دست و پا گیر مثل حق پدری، پایبندی به خانواده، غیرت و تعصب، آنان را نیازاریم و مجبور به مهاجرت نکنیم.

همه ی خانواده ها در این فیلم، نصفه، نیمه و یا معیوب هستند، اگر خانواده ای هم کامل است، مشکل دارد. مثل خانواده ای (ستاره اسکندری) که مرد خانواده معتاد است. در خانواده زن و شوهر جوان، مرد جوان خانواده، آسم دارد و خانه اش قدیمی و متروک و پدرش در حال مرگ است.

و خانواده زنی که هر روز آقایوسف برایش نان سنگک می برد، مرد خانواده بیمار و زن خانواده فلج است. بقیه خانواده ها، از هم گسیخته اند و به نوعی روابط آزاد خود را دارند. به غیر از آقایوسف که اخلاق گر است و اوست که با اشارات واضح و گل درشت رفیعی بستری سرد و به رنگ آبی دارد.

یکی دیگر از اشارات فیلمساز، عدم اعتقاد به رزق حلال است. آقا یوسف که سعی دارد با تلاش، خانواده خود و عروسش را بچرخاند و با نوکری پول درمی آورد، بخش قابل توجهی از درآمدش را به دختر جوانش رعنا، اختصاص می دهد. دختری که سر و وضعی بسیار آراسته دارد و مخاطب را با نوعی شائبه ی روسپیگری در او به خصوص با نوع لباس پوشیدن و رنگ قرمزی که رفیعی تأکید زیادی بر آن دارد، مواجه می کند. البته پدر ناراضی است و حتی آرایش کردن او را دوست ندارد.

راننده تاکسی هم که آدم زحمتکشی است خانواده ای از هم گسیخته دارد و دخترش به فکر ساز زدن است. دختر یوسف، هم گوینده است و شاید خواننده و به فکر تور کردن راننده پرادوی قرمزی است که زنان دیگر را هم سوار می کند.

نسخه ی رفیعی در فیلم، بی بند و باری فرهنگی، عاطفی و اقتصادی است. بی اعتقادی به سنتها و غیرت و دسترنج حلال که آن را غذای ته مانده ای می داند که جلوی گربه می گذارند.

استفاده ابزاری از صدای اذان در سکانسهایی که همخوانی محتوایی درستی ندارند. علاوه بر آنکه تأکید بدحجابی، آرایشهای غلیظ از دیگر نکات فیلم است.

آقایوسف، تداعی کننده ناامیدی و ناکارآمــدی برای اخلاق گرایــان است و آنــان را ناتــوان و بی انگیزه در امور جنسی معرفی می کند و پایبندان به پاکی را، تنها، ناامید و رها شده، متصور می شود.

آقا یوسف مایل نیست خانواده اش متوجه شوند که او در خانۀ مردم کار می کند. به همین دلیل، او هر روز به قهوه خانه ای سنتی می رود و لباس و کیفش را عوض می کند، سپس به محل کار می رود. چنین مضمونی در فیلم "جدایی نادر از سیمین" هم وجود داشت. زن محجبه ای که برای کلفَتی به خانۀ مردم می رود و نگران این است که نکند شوهرش متوجه این ماجرا شود.

در این فیلم نیز، آقایوسف چنین شرایطی دارد. اینکه مردم در اثر فشار اقتصادی، به دور از چشم خانواده، یواشکی به دنبال شغل دوم و سوم هستند. آنها گداهای مغروری هستند که دولت آنها را به این روز انداخته است و دولت با سیاست های به ظاهر عدالت خواهانه، مردم را به روز سیاه نشانده است.

رانندۀ تاکسی، در منزل آدمی بدخلق، متحجر و سختگیر است. به گونه ای که ویولون دخترش را شکسته است و از همسر خویش نیز جدا شده است.

عملاً مردان فیلم بسیار تیره، تار و نازیبا به تصویر کشیده شده است و فیلم به صورت آشکار، به دامن فمینیزم غلتیده است. در عوض مردان مدرن مانند آقا دکترِ زن باره ـ که صاحب کار آقایوسف است ـ چون مدرن است، فیلم زیاد به پر و پای آنها نمی پیچد و حتی در آخرِ فیلم به گونه ای تطهیر می شوند.

در قهوه خانه، پیرمردی روزنامه می خواند و می گوید دختری به دلیل فساد اخلاقی توسط پدرش سربریده شده است. آقایوسف از این حرفها، ناراحت می شود و می گوید که چگونه یک پدری دلش می آید سر دخترش را ببُرد.

فیلم "آقا یوسف"، بر عکس تعالیم دینی، حُسن ظن را زیر سئوال می برد. آنجا که او خیانت دخترش را به عینه می بیند، او را به حال خود رها می سازد. او دیگر آن مرد متعصب قبلی نیست. در این فیلم، غیرت نیز زیرسئوال می رود. تا زمانی که آقایوسف، غیرتی بود، در آزار و اذیت قرار داشت. اکنون که متوجه ارتباط دختر با دکتر شده است، روشنفکر شده و به دخترش حق می دهد که به تصمیمات جدی زندگی اش فکر کند و او را در این زمینه تا حدودی آزاد می گذارد. این فیلم، مشابه فیلم "چهارشنبه سوری" است. آقایوسف به گونه ای از همۀ ارزشهایش کوتاه می آید و درمی یابد که نباید به نسل جوان سخت بگیرد.

نکتۀ مشابه دیگری که فیلم "آقا یوسف" با "جدایی نادر از سیمین" دارد، این است که مرد جوانی مشابه نادر، مشغول پرستاری و نگهداری از پدر کهنسال خود می باشد. او نیز با همسرش بر سر نگهداری از پدر دعوا دارد. زن به شوهر می گوید که: باید من و یا پدرت را انتخاب کنی.
شوهر می گوید که او آسم دارد مریض است و باید از او نگهداری کنم. پدر در یک منزل قدیمی بزرگی که متعلق به اوست زندگی می کند. پسر می خواهد آنجا را بکوبد و انبوه سازی کند. در این فیلم نیز، سنت محکوم است. افرادی از نسل جدید دست و پا می زنند که نسل قدیم و سنتهای او را نگه دارند، آدم هایی هستند که تلاش شان بیهوده است و موفق به حفظ آنها نمی شوند.

در نهایت، فیلم در یک فضای برزخی به نفع مدرنیته و شکستِ سنت، به نفع اباحی گری افراطی و به نفع فمینیزم، آن هم از نوع افراطی آن در مقایسه با ماسکُلُونیزم، خاتمه می یابد.

پیام این فیلم این است که غیرت و تعصب بی جهت از خود نشان ندهید. فرزندانتان را آزاد بگذارید و رفت و آمدشان را با نامحرمان کنترل نکنید. اجازه دهید که خود تصمیم بگیرند. با تعصب مذهبی، آنها را خانواده گریز نکنید. به آنها سوء ظن نداشته باشید. سعی نکنید که آنها را زیرنظر داشته باشید. آنها را در مناسبت هایشان با جنس مخالف، آزاد بگذارید.




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: